ماجرای سلطان محمود غزنوی ، بادمجان و نوکرش
دفعه ی اول ، غذای سلطان محمود، خورش بادمجان بود. دور تا دور بادمجان هم پر از مخلفات لذیذ بود. آشپز شاه، بادمجان تا دور بادمجان هم پر از مخل را خوب و خوشمزه پخته بود. شاه میخورد و به به و چه چه میکرد. گاهی روغن خورش از سبیل شاه میچکید! شاه گفت: « فکر نمیکنم از بادمجان غذای بهتری وجود داشته باشد. ما از قورت دادن بادمجان خیلی لذت میبریم.»
پیش خدمت هم گفت:« دقیقا درست میفرمایید سرورم. من هم در عمرم، غذایی به خوبی بادمجان نخورده ام.«شاه ، دوباره لقمه ای چاق و چل گذاشت درست کرد .بعد، با لُپهای باد کرده گفت:« بادمجان، آدم را قوی میکند و راحت هم از گلوی آدم پایین میرود!» پیشخدمت هم گفت:« بله قبله ی عالم، طبیبان میگویند: هر کس بادمجان بخورد اصلا بیمار نمیشود و طولانی ترین عمر را خواهد داشت.»
گفت وگوی شاه و نوکر درباره ی خوبی های بادمجان، همینطور ادامه داشت. چند روز بعد دوباره آشپز دربار، خورش بادمجان درست کرد. ولی اینبار، غذا خوب نبود و بادمجان تلخ و بدمزه بود. اینبار سلطان محمود، لقمه ی را که به دهان گذاشت، او سرفه اش گرفت و تکه های غذا از دهانش بیرون پرید. بعد گفت:« بادمجان، غذای به درد نخوری است. تا به حال غذایی به این بدمزگی نخورده بودم!»
پیشخدمت هم در حالی که لقمه در دهانش بود، حرف شاه را تائید کرد. شاه با بی میلی و عصبانیت ، لقمه ای دیگر در دهان را گذاشت و گفت:« راست میگویند که بادمجان غذای بی خاصیتی است. اصال معده ی آدمیزاد نمیتواند این غذای بیخاصیت را هضم کند. این غذا معده ی آدم را ناراحت میکند.« پیشخدمت گفت:« هر خوراکی یک خاصیتی دارد اما بادمجان نه تنها به درد نمیخورد، بلکه باعث دل پیچه و دل درد هم میشود. آدم سردی اش میشود.»سلطان محمود، سخن پیشخدمت را نیمه کاره گذاشت و گفت:« صبر کن ببینم… تو که تا چند روز پیش میگفتی هر که بادمجان بخورد اصلا مریض نمیشود. حالا چه شده که از بادمجان متنفر شدهای؟» پیشخدمت که دید اوضاع خراب است، گفت:« ای قبله ی عالم، آن روز شما از بادمجان خوشتان آمده بود من هم به پیروی از شما، از آن تعریف کردم. امروز شما از آن بدتان آمده، باز من بنا بر عقیده ی شما دشمن بادمجان شده ام. من نوکر شما، هستم نه نوکر بادمجان!»
کوتاه و خواندنی
-مرکز حکومت غزنویان شهر غزنین بود. برای همین به آنها غزنویان میگویند.
-دانشمندان و شاعران بزرگی در زمان غزنویان زندگی میکردند: ابنسینا، ابوریحان بیرونی، فردوسی، فرخی سیستانی و خواجه عبدالله انصاری.
-غزنویان از حمله به هندوستان خوششان می آمد. آنها حدود سی بار به هند لشکر کشیدند.