تقدیم به مامان بزرگم
اولین تصویری که ازش یادمه یک خانوم تپلی و سفید با موهای خیلی خیلی بلند که همیشه می بافت ( تا زیر زانو بود موهاش ولی بعدها کوتاهش کرد)
همیشه دلتنگش بودم مامان بزرگمو میگم
چون تو شهر ما نبود و از شهرستان میومد. وقتهایی که سر پا بود و بدنش یاریش میکرد خودش با اتوبوس میومد
واقعا شیرزنی بود
وقتی که میومد با خودش یک عالم سوغاتی می اوردش
یک عالمه حرف ها و خاطره های خوب و خنده دار تعریف میکرد
همیشه قربون صدقه ام میرفت حتی بیشتر از مادرم … برامون شعر می خوند …. قصه تعریف میکرد
عاشقه اون صبح های بودم که اون از راه میرسد و من خواب بودم با صدای اون ( حالت زمزمه ) از خواب بیدار می شدم ….
خیلی حس خوبی بهم دست میداد
از همه چی سر در می آورد هر چی فکرش بکنی از سیاست بگیر تا انتخاب واحد در دانشگاه جدی میگم با اینکه سواد نداشت ولی راهنمائیت میکرد ۱۲۸۵۷۸;
خیاط ماهری هم بود از وقتی که میومد چرخ جلوش بود و برای ما لباسهای رنگ وارنگ میدوختش …قربون دستاش برم
غذای های خیلی خوشمزه درست میکرد که طعم دستهای اونو داشتش …
متن درباره مادربزرگ
خلاصه مطمئنم اگه درس می خوند حتما زن موفق میشد .البته الانم خیلی کارها کرده زن مستقلی بود و بچه هاشو تنهایی خودش بزرگ کردش
مادر بزرگ عزیزم … روزهای خوب و خوشی باهات داشتم یادش بخیر اما طفلی مامان جون بعد از اینکه کمر درد گرفت خونه نشین شد .خیلی کمتر بیرون میرفت میتونم بگم یک جوریا دیگه تو خونه حبس شدش.الانم حالش اصلا خوب نیست ، نمی دونم چی میشه ولی امیدوارم بیش از این اذیت نشه
این متن یک تشکر و قدردانی از مادر بزرگم هستش که خیلی دوستش دارم
بچه ها قدر تک تک نفراتی که کنارتون هستن را بدونید میدونم که حرفم خیلی کلیشه ای هستش ولی مراقب هم دیگه باشید مخصوص اونهایی که پیر هستن بیشتر بهشون برسید و محبت کنید . شاید دیگه فردا نباشند …